اسباب کشی
سلام.
این وبلاگ به موزه ی شعرهای قدیمی تر من تبدیل می شود .اسباب کشی کرده ام.
آدرس خانه ی جدید من:
سلام.
این وبلاگ به موزه ی شعرهای قدیمی تر من تبدیل می شود .اسباب کشی کرده ام.
آدرس خانه ی جدید من:
پاییز ، اگرچه سیلی اش سنگین است
تا عشق تو هست زندگی شیرین است
در خاک ،بهار تازه را می جویند
افتادن برگ ها ، دلیلش این است
خاکی بودم، به خویش مغرور شدم
بر اصل خودم وصله ی ناجور شدم
تو کوه به کوه می رسیدی به خودت
من شهر به شهر از خودم دور شدم!
من و این داغ ِ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده....
سلام
تاخیری که در به روز کردن پیش آمد را ببخشید
آن ماهی ام که گوشه ای از حوض،مرده ام
بیچاره آن دلی که به دریا سپرده ام
بی تاب ، مثل شعر به کاغذ نیامده
شرمنده مثل نامه ی برگشت خورده ام
گاهی زلال اشکم و گاهی خروش خشم
دریای مختصر شده کوه فشرده ام
از بس که زخم بود برآن، جا نیافتم
تا بار عشق را بگذارم به گُرده ام
ای باغبان بیا و ببین دستهام را
از باغ، غیر حسرت چیدن نبرده ام
می ترسم ای رفیق تو هم مثل سنگ قبر
روزی مرا به دل بسپاری که مرده ام!
بندر عباس 22/9/86
تو نوری در شبستان سیاهم
تو رودی در کویرستان آهم
دل من تنگ و تاریک است بی تو
شبیه کوچه های زادگاهم!
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
در راه عزیزی ست که با آمدنش
هر قطب نما قبله نما خواهد شد!
دلگرمی ام از دست های توست دلگرمی ات ازدست های من
دیگر زبان سرخ من بسته است حرفی بزن ای آشنای من!
آری زیادی بودم از اول این را خودم هم خوب می دانم
وقتی تو عدل کاملی دیگر جایی نمی ماند برای من
شاید دلم از جنس فولاد است اما تورا من خوب می فهمم
لطف عمر ها را نمی خواهم تنها تو هستی پیشوای من
تقویم ها نام غدیرت را از ذهن دنیا پاک می کردند
ای وای برمن وای بر من وای ... بیرون نمی آمد صدای من
هرچند من تندیسی از خشمم- تاریخی از سرکش ترین سرها-
شاعر شدم مثل تومی بینی؟. زیبا شده حال و هوای من
یادت می آید روزهای جنگ - ما دستمان در دست یکدیگر-
من زخم می خوردم به جای تو... تو زخم می خوردی به جای من
دیروز ما همرزم هم بودیم امروز ما همدرد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد از حکمت فرق دوتای من
تو رستگار لحظه هایی سرخ من سوگوار لحظه هایی که
دلگرمی ام از دست هایت بود دلگرمی ات از دست های من
ما هیمنه ی تورا شکستیم ای مرگ!
دامان تو را هجوم دستیم ای مرگ!
امروز که پیراهنمان گلگون است
در جشـــن تـــولــّد تو هستیم ای مرگ!
دفتر...خودکار ... شوق انشایی سبز
جغرافی زندگی ... جهت هایی سبز
ناگاه صدای توپ... بازی! ...نه!جنگ
خون ریخت به دستان الفــبایی سبز!
آن روز کمی ترانه کم بود ، که تو...
یک حسّ کبوترانه کم بود، که تو...
مـیـدان نبرد... مین... گلوله...تشویش...
یک مرد دراین میانه کم بود ،که تو...
آن لحظه درست در همین کاغذ سوخت
از خاطـــره های آتـــشین کاغذ سوخت
یک عمر سرودم از خودم... یک لحظه
می خواستم از شما...که این کاغذ سوخت
لحظه لحظه بلند تر...قالیچه
ناگاه صدای جیغ خمپاره و تو
دستان تو نقش بست بر قالیچه
تقدیم به آخرین لحظه هایی جانبازان شیمیایی
که هر لحظه شهید می شوند:
یک خط کشیده
خون ...سرفه ی خشک...درد...بیمارستان...
آییــنــــه ای از نبــــرد ...بیمــــارســــتان....
پیچید صدای ضجّه ی شیر زنی!
یــــک خطّ کشـــیده! ...مَــــرد...بیمارستان...