و ديگر جوان نمي شوم
نه به وعده عشق و
نه به وعده چشمان تو
و ديگر به شوق نمي آيم
نه در بازي باد و
نه در رقص گيسوان تو
چه نامرادي تلخي !
و مگر فراموش مي شود
آن بهاري که آمده بود
با رقص شکوفه هايش
و وعده همان بهار
که در کرامت درختان تابستانيش
هيچ سبد و سفره اي
بي نصيب نخواهد ماند
از سرشاري ميوه هاي مهربانيش
(از آلبوم مهرباني-محمدرضا عبدالملکيان)