سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شــعـــرکـــده

غزل

 

اما تو جدی می رسی از راه 

 

 

غم می دواند  عقربک هارا     آرامش ساعت   به هم خوردَه است

کو لحظه ی سبزی که می آیی  آْن لحظه که غیبت به هم خورده است

 

روزی گران بودند عاشق هات      بازار ها از نامشان پربود

امروز اما در نبود تو     بدجور این قیمت به هم خورده است

 

ایوب بودم سال ها  بی تو       طاقت می آوردم شتابم را

اما نمی دانم چرا حالا     آن صبر و آن طاقت به هم خورده است

 

من با تو پیمان بسته بودم تا یک جمعه ی نزدیک برگردی

هر کس نداند فکر خواهد کرد امروز آن صحبت به هم خورده است

 

دنیا فقط یک شوخی تلح است وقتی که جای تو در آن خالیست

اما تو جدی می رسی از راه روزی که جدیت به هم خورده است

 

معلول ، چشمانِ به در   مانده است علت  تویی که باز می گردی

اینگونه با یک لحظه تأخیرت  قانون علّیت به هم خورده است