در راه...
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
در راه عزیزی ست که با آمدنش
هر قطب نما قبله نما خواهد شد!
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار برملا خواهد شد
در راه عزیزی ست که با آمدنش
هر قطب نما قبله نما خواهد شد!
یک دو سه چار...را شمردم تک تک
آهسته به دنبال تو رفتم با شک
وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم:
تمرین جدایی است قایم باشک!
در کودکی آرزو شدی دل ها را
بازی دادی دلخوشی فردا را
ما پیر شدیم و دور خود می گردیم
ای چرخ و فلک! چه یاد دادی ما را؟
سرداست تمام ذره های بدنم
آنگونه که آه یخ زده در دهنم
عریانی ِ یک درخت پیرم افسوس!
جز برف کسی نمی دهد پیرهنم
مـــــراعـــاتِ پــــروبـــالت نکردیم
نــظـــر برلطف ِ هرسالَت نکردیم
سلام تازه ات از چیست ؟ای برف!
مگر صــــــد بار پامــالَت نکردیم؟
انشام دوباره بیست بابای گلم!
موضوع:( کسی که نیست)- بابای گلم-
دیشب زن همسایه به من گفت :یتیم
معنای یتیم چیست ؟ بابای گلم!
تقدیم به شهید ذبیح الله یوسفیان که با پهلوی سرخ به دیدار مادرش فاطمه ی زهرا(س)شتافت
آنشب تن خسته ی تو یازهرا(س) گفت
حتی لب بسته ی تو یازهرا(س)گفت
وقتی در آسمان به رویت وا شد
پهلوی شکسته ی تو یازهرا(س)گفت
روزی گران بودند عاشق هات بازار ها از نامشان پربود
امروز اما در نبود تو بدجور این قیمت به هم خورده است
ایوب بودم سال ها بی تو طاقت می آوردم شتابم را
اما نمی دانم چرا حالا آن صبر و آن طاقت به هم خورده است
من با تو پیمان بسته بودم تا یک جمعه ی نزدیک برگردی
هر کس نداند فکر خواهد کرد امروز آن صحبت به هم خورده است
دنیا فقط یک شوخی تلح است وقتی که جای تو در آن خالیست
اما تو جدی می رسی از راه روزی که جدیت به هم خورده است
معلول ، چشمانِ به در مانده است علت تویی که باز می گردی
اینگونه با یک لحظه تأخیرت قانون علّیت به هم خورده است
دلگرمی ام از دست های توست دلگرمی ات ازدست های من
دیگر زبان سرخ من بسته است حرفی بزن ای آشنای من!
آری زیادی بودم از اول این را خودم هم خوب می دانم
وقتی تو عدل کاملی دیگر جایی نمی ماند برای من
شاید دلم از جنس فولاد است اما تورا من خوب می فهمم
لطف عمر ها را نمی خواهم تنها تو هستی پیشوای من
تقویم ها نام غدیرت را از ذهن دنیا پاک می کردند
ای وای برمن وای بر من وای ... بیرون نمی آمد صدای من
هرچند من تندیسی از خشمم- تاریخی از سرکش ترین سرها-
شاعر شدم مثل تومی بینی؟. زیبا شده حال و هوای من
یادت می آید روزهای جنگ - ما دستمان در دست یکدیگر-
من زخم می خوردم به جای تو... تو زخم می خوردی به جای من
دیروز ما همرزم هم بودیم امروز ما همدرد هم هستیم
فرق دوتای تو سخن دارد از حکمت فرق دوتای من
تو رستگار لحظه هایی سرخ من سوگوار لحظه هایی که
دلگرمی ام از دست هایت بود دلگرمی ات از دست های من
ما هیمنه ی تورا شکستیم ای مرگ!
دامان تو را هجوم دستیم ای مرگ!
امروز که پیراهنمان گلگون است
در جشـــن تـــولــّد تو هستیم ای مرگ!
دفتر...خودکار ... شوق انشایی سبز
جغرافی زندگی ... جهت هایی سبز
ناگاه صدای توپ... بازی! ...نه!جنگ
خون ریخت به دستان الفــبایی سبز!
آن روز کمی ترانه کم بود ، که تو...
یک حسّ کبوترانه کم بود، که تو...
مـیـدان نبرد... مین... گلوله...تشویش...
یک مرد دراین میانه کم بود ،که تو...
آن لحظه درست در همین کاغذ سوخت
از خاطـــره های آتـــشین کاغذ سوخت
یک عمر سرودم از خودم... یک لحظه
می خواستم از شما...که این کاغذ سوخت
لحظه لحظه بلند تر...قالیچه
ناگاه صدای جیغ خمپاره و تو
دستان تو نقش بست بر قالیچه